حتما هم نسلان من یادشان هست که حرمت معلم معادل نفس کشیدن لازم بود و تخته هاى سیاه را هر ساعت با گچ سفید پر مى کردند از واژه و ما دفترمان شبیه به رد پاى یک گله مورچه بود که گویى روى کاغذهاى کاهى رژه رفته اند.
به گزارش پایگاه خبری دیار کارون؛ بى مقدمه بروم سراغ اصل ماجرا، حتما هم نسلان من یادشان هست که حرمت معلم معادل نفس کشیدن لازم بود و تخته هاى سیاه را هر ساعت با گچ سفید پر مى کردند از واژه و ما دفترمان شبیه به رد پاى یک گله مورچه بود که گویى روى کاغذهاى کاهى رژه رفته اند.
خاطرمان هست که هر هفته جوهر خودکارمان تمام مى شد و با حرارت علاالدین، ته مانده هایش را به نوک خودکار هدایت مى کردیم که چند کلمه بیشتر بنویسد.
دهقان فداکار را یادمان هست و چوپان دروغگویى که رسواى عالم شده بود. مدرسه حرمت داشت و خط کش ها فقط کشیدن خط راست را به ما مى آموختند. باران هم مى آمد و گاهى چکمه هامان هم پر از آب مى شد ولى تعلیم ادامه داشت و تعلم هم بود.
گاهى از روى سادگى نمره هاى پایین مان را گوشه ى زمین خاکى میدان فوتبال خاک مى کردیم که کسى نبیند ولى براى نمره هاى بالا هم کسى برایمان دوچرخه نمى خرید.
گاهى ناظم مدرسه دهان مان را بى دلیل سرویس مى کرد ولى خدا وکیلى خبرى از سرویس مدرسه و آهنگ هاى تتلو هم نبود و پسر وزیر و نجار با هم روى یک میز ریاضى حل مى کردند.
معلم، معلم بود، دانش آموز هم دانش آموز و آن قدر مشق مى نوشتیم زیر نور چراغ تورى هاى نفتى که هم دستخط مان خوب شد و هم کمى با حافظ و مصطفى رحماندوست آشنا شدیم. و همان نسل با همه سختى ها، درس خواندند و گاهى پزشک شدند و شدند مسعود پزشکیان که اینک به هر دلیل رئیس جمهور است و مى خواهد به خوزستان هم بیاید.
هر کس از او چیزى مى خواهد. یکى وام بلاعوض مى خواهد و دیگرى پست سازمانى، یکى از هوا مى گوید و دیگرى از کارون و من تنها از او مى خواهم که این همه نسل فردا را تعطیل نکند و کمى سواد را به مدارس برگرداند.